کتاب روز بد خرس کوچولو
کتاب "روز بد خرس کوچولو" از سری "مجموعه قصههای دوست داشتنی" است، که نوشتهی "هیاوین اورام" نویسندهی اهل کشور آفریقای جنوبی است که اکنون در لندن زندگی میکند.
خانم "مژگان کلهر" این کتاب را به فارسی ترجمه و توسط انتشارات "با فرزندان" در ۲۴ صفحه، منتشر کرده است.
◇ داستان کتاب:
وقتی خرس کوچولو ناراحت و غمگین میشود، زخمی میشود، یا که زمین میافتد، بابا خرس او را بغل میکند، نوازشش میکند، و با گفتن جملهی: "با یک بوس گنده و یک چسب کوچولو خوبت میکنم!"، آرام و شادش میکند.
نامهای به دست بابا خرس میرسد. او با خواندن نامه، غمگین میشود. وقتی خرس کوچولو او را در آن حالت میبیند، با گفتن جملهی همیشگی بابا خرس: "با یک بوس گنده و یک چسب کوچولو خوبت میکنم!"، پدرش را از غم و غصه رها میکند و بابا خرس شاد و خندان میشود.
#رها_فلاحی
کتاب وینی خرسه
کتاب "وینی خرسه"، داستان واقعی مشهورترین خرس دنیا است، که توسط "لیندزی متیک" نوشته و خانم "نیلوفر امنزاده" آن را به فارسی ترجمه کرده است.
این کتاب توسط "انتشارات پرتقال" و با تصویرگری "سوفی بلکان" در ۵۲ صفحه، چاپ و منتشر شده است.
این کتاب، داستان ماندگار توله خرسی باهوش و دوست داشتنی را به تصویر میکشد، که به عنوان نماد خوش شانسی به جبهههای جنگ جهانی اول راه مییابد و زمانی که شجاعتش اثبات شد، در ردهی سربازان جنگ قرار میگیرد.
آقای "هری کول بورن" دامپزشکی است که در دوران جنگهای جنگ جهانی اول به جبهههای جنگ میرود.
در میانهی راه، در ایستگاه قطار، او توله خرسی را میبیند و بیست دلار بابت خریدن آن به شکارچی میدهد.
هری نام خرس را "وینی" میگذارد و تصمیم میگیرد تا خرس را برای خوش شانسی با خود به جنگ ببرد. رفته رفته دیگران "وینی" را به عنوان عضوی در ارتش میپذیرند.
وینی یک خرس شجاع، جسور و با اعتماد به نفس است که با کارهایی که انجام میدهد، میان همه معروف میشود و به شهرت جهانی دست پیدا میکند.
شخصیت دامپزشک داستان به نام "هری کول بورن" در واقع پدربزرگ نویسندهی این کتاب، لیندزی متیک است.
#رها_فلاحی
کتاب طوطی روی خرپشته
کتاب "طوطی روی خرپشته" (ماجراهای شنگل و منگل و چنگل)، نوشتهی آقای "فرهاد حسنزاده"، است.
این کتاب توسط "انتشارات نردبان" و تصویرگری خانم "فاطمه خسرویان" در ۲۴ صفحه چاپ و منتشر شده است.
◇ داستان کتاب:
از وقتی آیفون تصویری آمده، کار گرگها سخت شده، چون دیگر نمیتوانند به سراغ بزغالهها بروند. اما، گرگها صد تا بهانهی با حال جور میکنند که بتوانند بزغالهها را گول بزنند.
تو یکی از روزهای خوب خدا، برای مامان بزی کاری پیش آمده بود و او باید برای مدتی بزغالههایش را تنها میگذاشت.
مامانبزی برای بزغالههایش چند جور غذا درست کرده بود. پیتزای یونجه، چمنپلو و… اما همین که خواستند بخورند، «دینگ… دینگ…» بزبزکها به هم نگاه کردند و گفتند: «یعنی کیه؟»
آقا گرگه بود که گفت: طوطیاش رفته بالای خرپشته خانهی بزبزیها!
او میخواست اینجوری سر آنها را کلاه بگذارد تا که شاید بزغاله در را به رویش باز کنند. اما بزغالهها گولش را نخوردند و کاری کردند، آقا گرگه فرار کنه.
#رها_فلاحی
کتاب "ماچوچه و کلاغ" از سری کتابهای قصههایی از ادبیات شفاهی ایران است که خانم "افسانه شعباننژاد" آنرا نوشته و آقای "محمدحسین ماتک" تصویرگری کتاب را انجام داده است.